من گمان می کردم،
دوستی همچون سروی سر سبز،
چهار فصلش همه آراستگی است.
من چه می دانستم،
هیبت باد زمستانی است.
من چه می دانستم،
سبزه می پژمرد از بی آبی،
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
قلبها صیقلی از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند!
* * *
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعهء خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فا صله هاست!
* * *
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر.
* * *
در میان من و تو فاصله هاست.
گاه می اندیشم،
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
کسی چه می داند
من امروز چندبارفرو ریختم
چندباردلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان !
عشق عادت نیست
عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را
از شباهت به تکرار می رسیم
از تکرار به عادت
از عادت به بیهودگی
از بیهودگی به خستگی و نفرت
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
تو از گلویِ دنیا با من حرف میزنی
تو از هر گوشه ی این شهر مرا میخوانی
غروب که میشود
رویِ همان نیمکتِ همیشگی
زیر همان درختِ پیر
کنارم مینشینی
و با صدای سه تارِ پیرمردِ دوره گرد
نجوا میکنی
من خاطره نیستم
همواره بوده ام
همیشه در کنارت هستم
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
.: Weblog Themes By Pichak :.